love16
چه روزهایی را می گزرانیم بی آن که بدانیم
بی آن که بفهمیم
از کوچه می گز ریم بی آنکه نگاهی به آن درخت خشکیده کنیم
که چرا آن همه شاخ و برگ زیبایش
به جای آنکه بالای سرش باشد
زیر پای من عابر لح می شود
از کوچه می گزریم بی آنکه نگاهی به آن دیوار ترک دار کنیم
که چرا آن دیواری که بارها تو را از باران گریزاند
حالا تک تک آجر هایش
به دست کودکان باشد
آری این چه رسم روزگاری است
هرکس که سالها برایمان زحمت می کشد
تا بادی بیاید ما از یادش می بریم