حضور هیچکس در زندگی ما اتفاقی نیست.
خداوند در هر حضور رازی نهان کرده برای کمال
ما.خوشا ان روزی که در یابیم راز این حضور را
می توانم بهشت را تصور کنم ..
جایی که بتوانم دستهایت را بگیرم و سرم را روی شانه ات بگذارم و تو نگویی که باید بروم..
که چقدر در اشتباهی که فکر می کنی
چونکه پیرتر شده ای
پس عاشق نمیتوانی بشوی
...،چرا که تو عملا از همان زمانی که
... عاشق شدن را متوقف کرده ای
شروع به پیرتر شدن کرده ای .
زلزله ای که مرکزش
درون قلبم بود.
پس لرزه هایش انگشتانم را لرزاند.
...او آنجا بود
و
ویرانی مرا
می دید